به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، محمدرضا داوودنژاد برادر کوچکتر علیرضا داوودنژاد کارگردان معروفِ سینما؛ محمدرضا در فیلمهای سینمایی بسیاری حضور داشته که در کنارِ همه کارهایش، نام "خلع سلاح" را بیشتر میآورد. کارهایی که هرکدامشان یک کلاس هنرپیشگیاند؛ اگر به "قدمگاه"، "ملاقات با طوطی" و حتی "آقای رئیسجمهور" و "غریبانه" و یا به آثار تلویزیونی همچون سریال داستانی و معمایی "سرنخ" یا "پلیس جوان" و "نردبام آسمان" و حتی "قلب یخی" نمایشخانگی نگاه کنیم همگی جزو کارهای ماندگار و قابل توجهاند.
داودنژاد در این سالها چند بار در جشنوارههای مختلف کاندید نقش اول و دوم فیلم "نیاز"، عاشقانه و "مصائب شیرین" شده و حتی به خاطر فیلم "خلع سلاح" دیپلم افتخار نقش اول مرد را هم به خودش اختصاص داد. اما رفته رفته حضورش در سینما و تلویزیون کاهش پیدا کرد و آخرین حضورش به سریال "ستایش ۳" در سال ۱۳۹۸ و سریال "شمعدونی" در سال ۱۳۹۴ برمیگردد. البته در این یکی دو سال اخیر، او در "محله گل و بلبل" شخصیت استاد جرزنی را برعهده داشت و این روزها در "کلبه عمو پورنگ" با هیبت و گریم گرگ وارد میشود که به او "گاگول" میگویند.
بعد از مدتها که گفتوگویی از او ندیدیم، کمپیدا شده و به تازگی هم جراحی کرده است؛ به سراغ او رفتیم و لحظاتی با هم به گفتگو نشستیم؛ صحبتهایی که حتی به بغض و گریه او هم کشید...
به دلیل شرایط سینما و خوابیدن کارها. البته هرازگاهی در تلویزیون حضور کوتاهی دارم. آقای درویشعلیپور (کارگردان محله گل و بلبل و کلبه عمو پورنگ) خصوصیتی دارد من از کار کردن با او لذت میبرم. وقتی زنگ میزند سرکار هم باشم طوری تنظیم میکنم خودم را به کار او برسانم. من شخصیت خودش را دوست دارم.
از محله گل و بلبل با برادران درویشعلیپور آشنا شدم. یک بازیگر که به سیستم "استانیسلاوسکی" عجین شده، فانتزیهایی که پیش میآید را دوست دارد، تجربه کند. هیچوقت پیش نمیآمد که من یک گرگ را با این هیبت طوری بازی کنم که بچهها دوستش داشته باشند و وحشتزده نشوند.
چون نمیتوانند خودشان را در قالبی به غیر از آن قالبی که در آن گیر کردهاند، قرار دهند. سیستم بازیگری یعنی نقش را زندگی کردن و وقتی این اتفاق میافتد همواره بازیگر میتواند نقشهای متفاوتی تجربه کند. اما انگار این بچههای ما در قالب سیستم پیش نمیروند و همواره یک قالب ظاهری پیدا میکنند و بر این باورند از آن قالب ظاهری هم نباید خارج شوند؛ چون اصطلاحاً برایشان افت دارد.
تهیهکنندههای غیرحرفهای هم به آن بازیگر میگویند "عین همان فیلمت باش! " عین همان فیلمت باش این تکرار شدنها را برای بازیگر به وجود آورده است. به همین خاطر این شکستن قالبهای تکراری و قدیمی در ایفای شخصیتی که بچهها دوستش داشته باشند، برای آنها خیلی سخت است.
بله. الان اکثراً همین طورند.
اگر بتوانید منفی باشید که مخاطب با شما همذاتپنداری کند، برخی اوقات دوستش داشته باشند و برخی هم از آن متنفر شوند همان قالب و فرم درستی است که اتفاق افتاده؛ وقتی بازیگر در نقش خودش غوطهور میشود، مخاطبان قهرمانش را دوست دارند و از ضدقهرمان یا کاراکتر منفی داستان متنفر میشوند.
آسیبدیدگی شدید زانوهایم باعث شد جراحی کنم و پروتز بگذارم. بالأخره یادگاریهای جنگ است دیگر...
عملیاتهای مختلف؛ هرکدام برای یک جا است. فاو، مجنون و...
کل جبههام فی سبیلالله بوده؛ دنبال جانبازی بروم و یا کارت ایثارگری بگیرم هیچچیز در این زمینه ندارم. جنگ که تمام شد گفتم خداحافظ. من برای این جنگ رفتم، چون دلم حکم داد که بروم.
شعار زیاد برایم جالب نیست. آنهایی که باید بدانند میدانند. (بغض و گریه؛ بگذارید بعد از پلان دوباره با هم حرف بزنیم.)
نبودنِ کار خوب. معمولاً وقتی همهچیز سر جای خودش نباشد هیچچیز بازدهی ندارد. نه بیمهام و نه دستمزد مشخصی دارم! یعنی در اکثر اوقات بین دو کار ۶ ماه تا یک سال بیکارم. از کجا باید زندگیام را بگذارنم و معیشت و اجاره و مایحتاج یک خانواده را تأمین کنم؟ این نکته باعث میشود ما هیچوقت با آن آسودگی خیالی که بازیگران خارج از ایران زندگی میکنند زندگی نکنیم. من هیچوقت ذهنم راحت نیست و به صورت مدام نگران آیندهام؛ در صورتی که نباید این قدر نگران باشم و اتفاقاً باید در کارم غرق باشم و با نقشم زندگی کنم و نهایتاً کار خوبی را به یادگار بگذارم.
نگرانیهای مختلف، نه تنها من را بلکه اکثر بازیگران را اذیت میکند. من خیلی قدیمیام؛ وقتی ۱۶ ساله بودم در همان دهه ۱۳۵۰ کمک کارگردان فیلم "شاهرگ" بودم. از آن موقع تا الان در سینما، تلویزیون و تئاتر، هیچگونه آسودگی خیالی ندارم. این بچههایی که عشق این را دارند بازیگر بشوند، باید اینها را بدانند. قدیمیای که منم این وضعیت را دارم، هیچوقت نمیتوانم بگویم وسیلهای را قسطی بخرم، چون درآمد ماهیانهای ندارم.
این دستمزدهای آنچنانی، مستلزم یکسری چیزهایی است که باید به آن تن بدهی که من ندادم. من نمیتوانم، چون تربیت نشدم برای این کارها. بحث مسئله آگهی تبلیغ کردن و کار تبلیغاتی نیست. امکان دارد کار تبلیغاتی خوبی به من هم بخورد، در آن بازی کنم. من تربیت شده ۶۰ سال پیش هستم؛ ما راحت دروغ نمیگوییم و نمیتوانم بگویم و از طرفی دیگر به طور ذاتی خیلی از کارها را نمیتوانم بکنم.
الان این را میدانم، ممکن است به سراغ کارهای جنگی بروم، وضعیتم تغییر کند. اما چون برای این چیزها جنگ نرفتم؛ سه سال لبنان، داوطلب مردمی سازمان الفتح بودم. ما را شناختند و گفتند ایران بیایید جنگ شده و نیرو نیاز داریم. میگفتند ما در جبهه کسی را نداریم که به اندازه شما دوره دیده باشند. ما آمدیم ایران از آن اول در خط مقدم و تا آخر همانجا ماندیم. هیچوقت به این فکر نکرده بودم اگر این طور بشود آن طوری میشود. برای تیر و تخته جبهه نرفتیم، برای دلمان رفتیم. نمیتوانستیم فکر این را بکنیم در ازای این صدمات یک چیزی را دریافت کنیم و حتی فکر آن را نکردیم و نمیکنیم.
مسئله آن تربیت است. اشاره کردم باید به برخی از کارها تن داد که من نمیتوانم. یعنی اصلاً تصور هم نمیتوانم بکنم که این کارها را انجام بدهم. واقعیت این است برای پول هیچوقت کار نکردم. هنوز هم قرارداد میبندم تا به حال بازاری برخورد نکردم که چانه بزنم. وقتی قصهای را دوست داشته باشم مسئلهام دیگر آن قصه است.
من ممکن است در جریان ارتباطاتی که دارم، تئاتر و کارهایی که میکنم با بچههایی روبرو شوم که واقعاً استعداد دارند، ممکن است آن فرد مستعد را به برادرم و یا به کارگردانانی که میدانم دلی کار میکنند، معرفی کنم؛ اما اینکه در ازایش این را بگیرم، هیچوقت نه من و نه علیرضا برادرم این شکلی نبودهایم و فکرش هم به ذهنمان خطور نکرده است.
"خلع سلاح". دلم برای همان دوران که "خلع سلاح" ساخته میشد واقعاً تنگ شده است. البته در میان کارهای تلویزیونی هم کار با محمدحسین لطیفی را دوست داشتم و آن کار "نردبام آسمان".
شاید، چون من با برادرم علیرضا داوودنژاد کار کردم، کارگردانی نباشد که خیلی دلم بخواهد با او کار کنم. شما پرسیدید چه چیزهایی شما را ناراحت میکند؛ واقعاً کارهای ضعیف و بد و بیکیفیت ناراحتم میکند. آمدند فیلم "چ" را ساختند، یکسری چیزهایی که جزو خصوصیات دکتر چمران نبود، در این فیلم دیده شد. چه کسی بیشتر از من دکتر چمران را میشناخت. دکتر را جنگجو نشان دادند در صورتی که او واقعاً عارف بود. نمیشد یک مسیری را با او بروی از حافظ و یا مولانا نگوید.
تازگیها به فکر ساخت افتادم. سینما یا تلویزیون ندارد بیشتر دوست دارم یک یادگاری بگذارم.
من اصلاً پیجهایی که میگویند نمیروم. چون آنی که در واقعیت باید باشد نیست؛ ترجیح میدهم در وادیاش نروم. هیچچیز سر جایش نیست؛ وقتی آقایی که راننده آژانس است بازیگر میشود و ادعای بالایی هم دارد. چهار سؤال هنری میپرسیم سردرگم میشود و نمیداند چه پاسخی بدهد، چه انتظاری میتوان داشت. در ادعاهای برخی از اینها میمانم؛ هنوز راننده نشدهاند، اما از رانندگی شوماخر هم ایراد میگیرند.
ترجیح میدهم دور بمانم و سرجای خودم باشم. پیشنهاد داشتم، اما حاضر نیستم به هر قیمتی در هر کاری باشم. من در خیابان فلاح زندگی میکنم و خودم را درگیر خیلی از اتفاقات نمیکنم. یادم میآید در سریال "قلب یخی" که حضور داشتم قرار بود این مدیوم در مسیر درستی جلو برود، اما آرام آرام به سمتهایی رفت که نباید میرفت.
جالب است بدانید که من قسط آخر همین "قلب یخی" را هم نگرفتم و از سریال "ستایش" هم همین قسط آخر را طلب دارم. هیچوقت این اخلاق را نداشتم که بروم به هر قیمتی دستمزدم را بگیرم. آنها هم میدانند به ذاته این کاره نیستم و نمیتوانم بروم و دستمزدم را بگیرم. به راحتی هم دروغ میگویند.
آن جهانبینی مهم است و نگاهت به دنیا.
چیزی که به خودم نزدیک باشد هنوز به خودم نخورده است. وقتی قرار است نقش منفی بازی کنم چیزهایی که از شخصیتم دور است را طوری در میآورم که همه از من بدشان بیاید و متأسفانه این اتفاق هنوز نیفتاده است که به خودم نزدیک باشد.